۱۳۸۶ دی ۲۰, پنجشنبه

بهترین دوران زندگی

چند روز پیش از نزدیکی پارکی که توراه دبیرستانم بود رد می شدم،صبح بود کارهاما انجام داده بودما کارخاصی نداشتم هوای آفتابی و خوبی بود.با خودم گفتم خوبه به یادخاطرات گذشته برم تو پارک یه سری بزنم.خیلی وقت بود که اونجا نرفته بودم .پارک یه جایی بود که پشت مغازه های خیابون قرار داشتو به طور مستقیم از پیاده رو دید نداشت. وارد پارک شدم احساس خاصی بهم دست داد انگار دقیقا به گذشته برگشته بودم هر قدمی که بر می داشتم و به اطراف نگاه می کردم تک تک خاطراتی که تو اون قسمت از پارک داشتم زنده می شد،حتی بی اهمیت ترینشون .فرار از کلاسها و گذراندن وقت تو پارک ،متلک انداختن به دخترا،انتظار،روزهای ابری،تعطیل شدن دبیرستان و عبور از پارکو تو سر و مغز هم زدن تا رسیدن به ایستگاه اتوبوسو سوار اتوبوش شدن تا رسیدن به خونه که اونم برای خودش داستانی داشت.چیزی که بیش از همه آزارم می داد فکر کردن به دوستی های اون دوره بود.دوستی های پاک ، صادقانه و ساده ، قهر و آشتی کردن های چند دقیقه ای.ولی الان چی.بدتر از اون اینکه حتی همون دوستای قدیمی هم الان دیگه تغییر کردن.ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم.

هیچ نظری موجود نیست: